اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

نفس:چیه فکر کردی یادم رفته قراره ظرفای یه روز بشوری؟؟؟

هیونگ:نوبت ما که میرسه تو از اون دختره ی فضایی خنگ تبدیل میشی به این دختره ی فضایی باهوش و خوش حافظه

نفس:عقل من میدونه کجا و چی یادش بمونه وبدون توجه به هیونگ رفت و اون دستکشا را برداشت و رفت طرف فروشنده و دستکش و نوشیدنی را گذاشت رو پیشخون و گفت:چند میشن؟؟؟

هیونگ هم اومد کنار نفس وایستاد ..فروشنده که یک دختر جوون بود با دیدن هیونگ نفسو فراموش کرد و نفس هم چون کلاه سوییشرتش هنوز روسرش بود نشناخت اما هیونگ به قدری معرروف بود که از پشت عینک هم شناخته بشه .....

فروشنده با دیدن هیونگ گل از گلش شکفت ویه لبخند پهنی زد که نزدیگ بود دهنش پاره بشه

فروشنده :باورم نمیشه ...شما اقای کیم هیونگ جون هستید؟؟؟

هیونگ:بله ...خودمم

فروشنده:من یکی از طرفداراتونم ...اهنگاتون حرف نداره  اوپا.....

هیونگ:ممنون از تعریفتون ویه نگاه طعنه امیزی به نفس کرد و برای این که حرص نفسو در بیاره گفت:شما ادم خوشبرخوردی هستید

نفس با این تعریف هیونگ جا خورد و سرشو اورد بالا اما میدونست قصد هیونگ زنده کردن حس حسادت ...حسی که تو وجود همه دخترا هسته....اما این حس توی وجود نفس وجود نداشت ...اصلا فعال نبود سعی کرد مثل همیشه وعادی رفتار کنه فزوشنده باز یه لبخندی زد که همه دندوناش دیده شدن  هیونگ نزدیک بود از این همه عشوه و لبخندای مذخرف دختره بالا بیاره

فروشنده:خیلی ممنون ...شما هم هم صداتون خوبه هم خوش قیافه این هم خوش اندا....

نفس که دیگه کلافه شده بود از لاس زدنای این دختر ....کلا از دخترایی که اینجوری میچسبسدن  لاس میزدن متنفر بود دستشو محکم زد رو پیشخون و داد زد :ببخشید میشه بگین اینجا مغازه است یا جایی واسه لاس زدن؟؟؟وهمین حرف نفس باعث شد حرف دختره که داشت از هیونگ تعریف میکرد نصفه بمونه ..........

دختره با شنیدن این حرف عصبی شد وگفت:تو دیگه کی هستی؟؟؟اصلا به توچه؟؟

نفس صداشو بلند کرد:من؟؟من یه مشتری که به خاطر لاس زدنای جنابعالی مجبوره اینجا وایسته و بعد بلند دتر داد زد :اینجا صاحب نداره؟؟؟

صاحب مغازه با داد زدنای نفس اومد سمتی که هیونگ ونفس بودن وگفت:مشکلی پیش اومده؟؟؟؟

نفس:یه چیزی فراتر از مشکل.....شما اینجا به کارکنانتون یاد میدید که لاس بزنن یا به مشتری هاشون برسن؟؟

صاحب مغازه:خانوم حتما اشتباهی پیش اومده ..کارکنان ما  هیچ وقت اینجوری نیستند

نفس یه نیشخندی زد و گفت:اشتباه؟؟اشتباه کدومه اقا...این خانوم به جای این که جواب منا بده در حال تعریف کردن و دل و قلوه رد وبدل کردن بود..

دخترفروشنده:چی دارین میگین خانوم؟؟من فقط داشتم به یکی دیگه از مشتری ها میرسیدم

نفس:ببخشید شما خیلی خوش صدا وخوش اندام و خوش قیافه این جزو رسیدن به مشتری هاست؟؟؟

دختر فروشنده:اصلا ربطش به شما چیه ؟؟معلوم نیست یه دفعه از کجا پیداتون شد وهدفتون چیه ؟؟؟؟

نکنه برا خرید پول کم دارین ومیخواین با این کار نسیه بگیرین

نفس یه لحظه برق از سرش پرید میخواست بره بزنه تو گوش دختره که یه دفعه هیونگ هم که همون احساس نفس را داشت وخیلی عصبانی بود دستشو انداخت روشونه ی نفس وبا یه حالتی که میخواست به دختره بفهمونه چقدر منزجر کننده است گفت:میفهمید ربطش چیه؟؟ربطش اینه که مردی که تا حالا داشتی باهاش لاس میزدی وعشوه میرختی متعلق به این خانومه وبعد کلاه سوییشرت نفس را از سرش برداشت که بشناسدش

دختره بیچاره سکته ناقص را زد به تته پته افتاده بود ونمیدونست چی بگه با من من گفت:این خانوم........هم..............ون....دوست .....دختر......

صاحب مغازه هم که حالش بهتر از اون دختره نبود گفت:شما؟؟؟کیم هیونگ جون؟؟؟و این خانوم ؟؟؟دوست دخترتون؟؟؟

هیونگ:بله این خانوم دوست دختر من وکسی که بهش تعلق دارم...شما به کارکنانتون یاد نمیدید یکم با ادب تر باشن وکمتر عشوه بیان؟؟؟وبعد یه تراول از تو جیبش در اورد وانداخت رو میز و گفت:فقط به خاطر همین یه تیکه کاغذ له شده هرچی تو مغذ پوکت میگذره به زبون کثیفت میاری؟؟؟

دختره زرد شده بود نمیدونست چی بگه

صاحب مغازه که میخواست گندی که کارگرش زده بود را یه جوری جمع کنه گفت:من واقعا از شما معذرت میخوام وسعی مبکنم از این به بعد بیشتر با کارگرام صحبت کنم که با ادمای با شخصیت ...

که صدای بلند هیونگ حرفشو قطع کرد:فقط با ادامای با شخصیت ؟؟؟یعنی بقیه ادم نیستنن؟؟؟فقط هر کی که از این کاغذا تو جیبش بود ولباسش یکم زرق وبرق داشت ادمه؟؟؟

صاحب مغازه هی رنگ عوض میکرد....نزدیک بود همونجا غش کنه واقعا کم اورده بود و نمیدونست چی بگه.....

صاحب مغازه:بله حرف شما درسته ...من واقعا متاسفم ومعذرت میخوام

هیونگ با یه لحن خشن ومحکمی گفت:از من نه از این خانوم و بعداشاره کرد به نفس ...

صاحب مغازه زد به بازوی دختر وگفت:از خانوم معذرت خواهی کن

دختر یه تعظیم کوتاهی کرد وگفت:متاسفم

نفس:من نیاز به تاسف تو وامثال تو ندارم فقط سعی کن یکم شبیه انسان باشی.... با این حرف نفس همه کسایی که توی مغازه بودن شروع کردن به دست زدن وسوت ودادو  صدا کردن هیونگ

و بعضی ها هم میگفتن:اوپا اوپا .....

نفس با یه حالتی که انگار داره به یه اشغال نگاه میکنه به دختره وصاحب مغازه نگاه کرد و بعد نوشیدنی ودستکششو برداشت وبا هیونگ داشتن میرفتن بیرون که فروشنده داد زد :کیم هیونگ جون شی(اقای کیم هیونگ جون)پولتون یادتون رفت

هیونگ برگشت وگفت:ارزونی خودت ونگاهی به نفس کرد وباز گفت:من چیزای با ارزش تری تو زندگیم دارم با این حرف هیونگ دوباره همه شروع کردن به دست و جیغ وسوت زدن

از اونور تو دل نفس غوغا بود از خوشحالی تو دلش پارتی داشت  به خودش میگفت حداقل یکم براش ارزش دارم اما خبرنداشت شده همه چیز هیونگ ....هیونگ هم تودلش خیلی میترسید که نفس از علاقه اش بویی برده باشه خیلی سربع از اونجا دور شدن تا گرفتار طرفدارا نشن و رسیدن به خونه ودیدن که یه ماشین وایستاده دم در رفتن جلو تر یه اقای قدبلند وهیکلی اومد پایین و گفت:من راننده اقای کیم کیو جونگ هستم دستور دادن بیام دنبال شما

هیونگ:بله ...میدونم وبعد دست نفس را گرف توباهم سوار شدن صندلی عقب ...وراه افتادند نفس هی با خودش همینجور ریز ریز میخندید

هیونگ:رو اب بخندی ...زهرمار ...چته؟؟؟

نفس:قیافه دختره واقعا دیدنی بود ...چقدر کم اورده بود ..بیچاره نمیدونست چی بگه

هیونگ:تا اون باشه از این غلطای اضافی نکنه

نفس:ولی یه چیزی مشکوکه ..قضیه یه جورایی بوداره

هیونگ:اوه اوه کاراگاه گجت نبودی که شدی ....خوب بگو ببینم گجت جون کجاش بو داره ....ای وای فهمیدم

نفس:چی .؟؟؟

هیونگ:غذا سوخته ....بو از اونجا میاد

نفس:من چندمین نفریم که بهت گفتم خیلی خنکی ؟؟؟؟یه بار یخ نزنی///

هیونگ:  تو نگران خودت باش ...حالا چی مشکوکه؟؟؟

نفس:نمیدونستم انقدر دوستم داری که اونجوری ازم طرفداری میکنمی.....

هیونگ:میدونی الان دارم به چی فکر مبکنم؟؟

نفس:این که چقدر دوستم داری؟؟؟

هیونگ :نه دارم به این فکر میکنم که تا الان خبرا تو اینترنت پخش شده یا نه...

نفس:چه ربطی داشت؟؟؟منظورتو نمیفهمم .... داری بحثو عوض میکنی؟؟؟

هیونگ:بعد از این خبر به نظرت واسم چه لقبی میذارن؟؟؟مرد فداکار کره.؟؟؟...نه .....فرشته الهی ؟؟؟؟نه نه زیادی معنوی میشه....بیبی بشر دوست..(نکته:لقب هیونگ بیبی یا همون بچه است). خودشه ...همین عالیه...

نفس ناخودگاه دلش گرفت دلش میخواست همونجا بزنه زیر گریه امانمیتونست ....

نفس:پس ؟؟یعنی همه ی اون کارا را به خاطر شهرت بیشتر و لقب واسه خودت کردی؟؟؟؟؟

هیونگ:چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟؟؟دقت کردم ...همه داشتن ازمون فیلم میگرفتن

نفس:خیلی مذخرفی ...منو بگو فکر کردم مرد شدی

هیونگ:مگه قبلا زن بودم؟؟؟

نفس:معلومه خیلی دلت خوشه که همه چی را به شوخی میگیری

هیونگ :چرا خوش نباشه ؟؟؟خونه دارم .....ماشین دارم......زندگی دارم ...دیگه چی دارم؟؟؟

نفس:یه مغز پوک دارم...بگو....اخلاق گند دارم.....بازم بگم؟؟

هیونگ:تو که معلومه مغز پوک واخلاق گند داری  ولی من ندارم ....

نفس تا اومد حرف بزنه هیونگ گفت:میدونم الان میخوای بگی اعتماد به نفس کاذبت تو حلقم ....لازم نیست بگی ...خودم میدونم....خوب داشتم مگفتم ....خونه دارم ....ماشین دارم زندگی دارم...

نفس :اینا را که همین الان گفتی

هیونگ:چرا الکی میگی؟؟؟ببین تو هی میخوای شخصیت منو مورد تهاجم قرار بدی و بگی اینا را ندارم....

نفس کلافه سرش رو گذاشت رو پاهاش و هیونگ دوباره شروع کرد

هیونگ:تازه ....خونه دارم ...ماشین دارم .....زندگی دارم

نفس:ای بابا غلط کردم فقط تراخدا تو بس کن

هیونگ خیلی اهسته وزیرلب  طوری که هیچ کی صداشو نمیشنید گفت:از همه مهمتر یه دختره ی فضایی مثل تو دارم

نفس:هوی هوی به من فحش نده من دارم میشنوم

هیونگ :نترس اگه بخوام بهت فحش بدم جلو روت با صدای بلند ورسا میگم

...................................................................................................................  

بقیشو بعد میزارم....اگه نظر ندین دعا میکنم که ....

.

.

.چهار سال تموم مجبور باشین مذخرف ترین وچندش اور ترین و حال بهم زن  ترین ادم جهان را تحمل کنین و اون همش جلوتون رژه بره .....شاید درک نکنین ولی نفرت انگیز ترین کار دنیا ست ...اخه همین بلا سر خود بدبختم اومده           



نظرات شما عزیزان:

لینا
ساعت11:46---25 خرداد 1392
پاسخ:این یعنی چی؟؟؟اگه تعریف کردی که ممنون

لبنا
ساعت8:52---25 خرداد 1392
سلام دوست عزیزم،امیدوارم که منو شناخته باشی،وبلاگ بسیار تا بسیار جالبی داری ،راستی منم یه وبلاگ درباره کره ساختم ،هروقت تکمیل شدادرسشو بهت میدم،موفق باشی خداحافظ.....پاسخ:سلام بر لینای خودمون چه خبر احوال؟؟؟چه میکنی با تابستون؟؟؟از چنگیز جون چه خبر ؟؟؟وبتو ساختی حتما خبرم کن با هم تبادل لینک کنیم....اوکی؟؟؟راستی نظرت در مورد قسمتای جدید داستان چیه؟؟؟

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ساعت 13:6 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ